یا مهدی
همین که میخواهم ابراز ارادتی به مولایم داشته باشم….همین که میخواهم ابراز دلتنگی کنم برایش…..همین که میخواهم درد دل کنم….همین که میخواهم برایشان بنویسم…همین که میخواهم پستی قرار دهم…..همین که میخواهم….بی اختیار میخواهم دلتنگی ام را از زبان ادبیات، به زبانی شاعرانه بگویم؛ اما او خود میدانند که سوادش را ندارم، او خود میداند که حتی قلمی برای نوشتن یک متن ساده هم ندارم؛ اما او خود میداند که این شرم گناه هایم است که اجازه خوب نوشتن را به من نمیدهد، او خود میداند که جز افسوس به حال خودم، جز آه کشیدن، جز بی توجهی و بی ادبی به محضرشان، جز ادعای انتظار و جز دستانی خالی، هیچ ندارم….هیـــــــــچ ندآرم.گاهی سعی میکنم این ادعا و دلتنگی را پشت متنهایی حقیقی و منطقی پنهان کنمگاهی سعی میکنم از ادعا عبور کنم، گاهی سعی میکنم از دلتنگی بُگذرم، گاهی سعی میکنم منتظر حقیقی اش باشم؛ اما هر بار بیشتر احساس ادعا میکنم و هر بار بیشتر احساس دلتنگی…و … هر بار با دستانی خالی تر از گذشته…با کوله باری پر تز از گناه….آه….و در آرزوی تمام شدن این حسرت، در آرزوی وصال مولایم، در آرزوی کسب لیاقت و سعادت دیدار روی ماهشان…بآیـــــــد ادامه دهم، باید با تمآم وجود تلاش کنم و باید بیش از یک ادعا باشم.اللهم عجل لولیک الفرج